همه ی ما کشاورزیم.
هر روز صبح که از خواب بر می خیزیم، بذری را در مزرعه ی دلمان می کاریم و به اندازه ی همتمان به آن آب می دهیم.
بعد بذر ما و همتمان در پرتو مرور زمان رشد می کند و ما به فصل برداشت می رسیم.
راستی شما چه بذری را در مزرعه ی دلتان کاشته اید؟
تشخیص دادنش چندان سخت نیست، کافیست به آنچه امروز برداشت می کنید، نگاهی بیندازید تا ببینید که حاصل دسترنجتان، میوه ی بذر امید و آرامش، بوده و یا ناامیدی و ترس.
از امروز کشاورز امید و آرامش باش، و تنها این بذر را در دل خود و اطرافیانت بکار.
یک پلنگ تیزپا و قدرتمند، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود؛ باز نمیتواند؛ به پرواز درآید.
ولى، یک پرنده کوچک با کمترین سرعت هم پرواز میکند. زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛ نه قدرت و سرعت!
بالِ پرواز ما انسانها، ذهن ماست.
موفقیت، هیچ ربطى به هیکل، زیبایى، جنسیت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!
درصد موفقیت انسانها بستگى به درصد استفاده از قدرت ذهنشان دارد.
ترسی بزرگ سراسر غرب را فراگرفته است، آنها با توجه به مطالعه کتب مسلمانان و مکاشفات و پیشگوییهای مندرج در کتاب مقدس، و همچنین پیشبینی مبتنی بر علم آیندهپژوهان غربی، به این نتیجه رسیدهاند که تمدن غرب، رو به افول است؛
وآنچه رویای آنها را به کابوس مبدل کرده است، شرق اسلامی می باشد.
کفشهایم را میپوشم...
و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی ارزشِ رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند !
خوب میدانم که گاه کفشها
پاهایم را میزند
میفشرد و به درد میاورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم
ولی این را میدانم
آینده با گذشته یکسان نخواهد بود
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است ...